خب خب خب.

من جدیدا قبل خواب همش به اکسو فکر میکنم بلکه بتونم اونارو تو خواب ببینم.تو واقعیت که احتمالش نیست!

تا اینکه تلاش هام نتیجه دادنو خوابشونو دیدم.اونم چه خوابـــــی

----------------------------------------------------

من و بابام نشسته بودیم و از تلویزیون کنسرت اکسو رو می دیدیم (اکسوپلنت #4)

یهو همه چی عوض شد و ما تو کنسرت بودیم.اون زمانی که اهنگ های هیجانی رو میخونن و مثل یه پارتی میمونه!

وای خیلیییییییی خوب بود.فضای بزرگ، اکسوالا، لایت استیک ها، صدای آهنگ و پسرا.(تو خواب هم همه چی مثل یه رویا بود) 

به خودم اومدم دیدم کنار دستم یکی از فامیلامون که از اون مذهبی هاست نشسته!!! باورش واقعا سخت بود!! یکم با هم حرف زدیم و اون چند تا جمله ی فلسفی که جزئیاتشو یادم نیست بهم گفت!

بعدشم همراه اکسوالا اهنگ و میخوندم و خوشحالی می کردم.تا اینکه کنسرت تموم شد :(

تعجبیش اینجاست که تو سالن همه چادری بودن 

در خروج از سالن دقیقا کنار استیج پسرا بود.با بابام داشتیم خارج می شدیم که من یهو ایستادم.بابام صدام زد که بهش گفتم بره و من یه کاری دارم اینجا.

همون لحظه چن از پله های استیج پایین اومد و من سریع گوشیم و دراوردم و ازش خواستم که باهام عکس بگیره و اونم قبول کرد 

بعدش دنبال بکی می گشتم که دیدم پدرشوهر خواهرم (که هر چقــــدر بهتون بگم مذهبیه کم گفتم) داره با بکی حرف میزنه.منم سریع رفتم پیششون و شنیدم که بکی بهش میگه: حاج آقا لطفا حلال کن مارو ()

منم از اونجایی که خیلی ادم باهوشی ام سریع گفتم: اگه میخوای حلالت کنه باید با من عکس بگیری.! و بعد از اینکه پدرشوهر خواهرم تایید کرد من با بکی هم عکس گرفتم.تازه تو خواب کلی هم دستام می لرزید و هی عکسا خراب میشد منم فقط نگران بودم بکی بره و من یه عکس درست و حسابی باهاش نداشته باشم.البته اون دستشم که دور کمرم حلقه کرده بود تو این موضوع بی تاثیر نبود.!

بعد همین طور تو سالن میگشتم که دی او رو روی استیج دیدم.چانی هم روی پله ها نشسته بود و با گوشیش کار میکرد.منم برای اینکه با دی او عکس بگیرم از پله ها داشتم میرفتم بالا که یهویی پرت شدم پایین!!! 

چانی منو پرت کرده بود و بعدش سرم داد زد که به چه حقی توی گوشیش و نگاه میکردم و زیر نظرش داشتم.منم هرچی قسم میخوردم که من همچین کاری نمیکردم باور نمیکرد.اخرشم دی او اومد پایین و با چانی از در خروج بیرون رفتن.منم تعظیم کردمو بلند داد زدم که: معذرت میخوام چانیول شی!!! (وقتی از خواب بیدار شدم کلی از دست چان ناراحت بودم :( البته این خواب و چند روز بعد از اینکه فن ها چانی رو تو فرودگاه اذیت کردن دیدم و فکر کنم عصبانیت چانی تا خواب منم ادامه داشت!)

نمیدونم چیشد که دوباره دی او رو تو سالن دیدم که روی یکی از صندلی ها نشسته. اولش با خودم گفتم که نباید برم پیشش چون وقت استراحتشه.ولی اون روی اکسوالیم نزاشت و گفتم گور بابای استراحت این موقعیت برای من فقط یه بار پیش میاد.!

بنابراین رفتم پیشش نشستم و همینطوری که میخواستم سلفی بگیرم بهش گفتم: منم با این عکسام پدر اکسو رو دراوردم!! اونم خندید و باهام عکس گرفت.

یه دختر نکبتی هم که نمیدونم کی بود صندلی کناری دی او نشسته بود و هی به من میگفت از منم عکس بگیرم.حسابی رو مخم بود 

از پیش دی او رفتم و روی یه صندلی دیگه نشستم که از شانس خوبم متوجه شدم شیومین هیونگ کنار دستم نشسته.منم سریع از فرصت استفاده کردمو و گوشیمو در اوردم.وقتی داشتیم عکس میگرفتیم بکی یهو از پشت صندلی ها بیرون پرید و عکسمون سه نفره شد

--این وسطا یه تصاویر مبهم از سهون که هی از دستم فرار میکرد و چند تا عکس دست جمعی که گرفتیم هم یادمه ولی نه دقیق--

سهونی رو دیدم که روی استیج وایستاده.از استیج رفتم بالا که برم پیشش که کای رو دیدم

با اون لبخند مهربون و دخترکشش بهم گفت: کجا بودی کلی دنبالت گشتم، میخواستم که باهام عکس بگیری.منو میگی تو آسمونا بودم

سهونی همون موقع فرار کرد و رفت سمت در خروجی که کای رفت دنبالش و کشیدش و بهش گفت که نباید دختر مردم و ناراحت کنه و به من اشاره کرد.(اخه یه بشر چطور میتونه انقد خوب باشه؟)

منم که بسیــــار ادم باشعوریم رو به کای گفتم که نمیخوام اذیتش کنم.سهونم که انگار دنبال موقعیت بود گفت ممنون و رفت.

منم با کای عکس گرفتم که یهو مکان عوض شد و انگار من و کای تو یه پیاده رو بودیم!

براش تعظیم کردمو گفتم از اینکه باهاش حرف زدم خیلی خوشحالم.اونم لبخند زد و من و بغل کرد.انقد آغوشش گرم و اروم بود که گریم گرفته بود.(قشنگ یادمه که تو خواب ارزو کردم کاش هیچ وقت از اغوشش بیرون نیام) حسم تو خواب جوری بود که انگار بعد از تغییر مکان، من و کای عاشق همیم

 یه صدایی شنیدیم که کای دستمو گرفت و برد سمت صدا.همه پسرا جمع شده بودن و شیومین و دی او و بکی گریه میکردن.بکی بین شیومین و دی او ایستاده بود انگار که اون دو تا باهم دعواشون شده بود و بک سعی داشت جداشون کنه.

شیومین برگشت گفت که من بخاطر تو اینکارو کردم! نفهمیدم روی صحبتش با بکیه یا دی او!!!

یهویی کای داد زد ولشون کنید تنهاشون بزارید.همه ی پسرا رفتن سر کار خودشون.همون لحظه برای کای یه پیام اومد.گفت بیا با هم نگاش کنیم.برای بار اول که خوندم چیزی نفهمیدم ولی وقتی میخواستم دوباره بخونم کای نمی زاشت و من و کنار میزد.یجوری بود که انگار از دستم ناراحته.بعدشم رفت.

منم که انگار یه حدسایی میزدم رفتم روبه روی شیومین و دی او زانو زدم و با  گریه گفتم: من اینو فقط به شما میگم چون که تو هیونگی (شیومین) و تو هم منطقی ترین فرد گروه (دی او).من به صورت غیر قانونی وارد کنسرت شدم.بعدشم های های زدم زیر گریه.

بعد هم پلیس اومد منو ببره کهخوابم چرت و پرت شد و ارزش نوشتن نداره! :/

-----------------------------------------

این خوابو 16 شهویور 1397 دیدم

یکی از بهترین خواب های عمرم بود.

ولی هیچ وقت رفتار چان و فرار سهون و نبود سوهو رو تو خوابم فراموش نمیکنم

خب اینم از خواب طولانیه من.امیدوارم شما هم از این خواب هاش قشنگ ببینید.

سارانگهه

خوابی که خود مثل خواب بود!

تو ,خواب ,منم ,رو ,یه ,عکس ,دی او ,و من ,من و ,تو خواب ,که انگار

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانستني هاي حقوقی اسناد روضه ها پرسش مهر 20 مطالب اینترنتی علم نوین پَس کوچه خرید اینترنتی فروشگاه اينترنتي لوازم آرايشي بهداشتي و تجهيزات پزشکي ارزان قيمت اجناس فوق العاده دوربین مداربسته / اخبار تکنولوژی حفاظتی و دوربین مداربسته / نصب دوربین مداربسته